پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

سلام

سلام به روی ماهت..

تا آمدم بنویسم زنگیدی تا تمام افکارم فقط تو باشی و بس

...

همه را پاک کردم تا فقط تو باشی

می

باران

بوی باران  

یاد تو را پر رنگ  

خاطره هایت را جلا  

و خاطراتمان را خیس و نمور می کند. 

        باران امروز عجیب بوی ترا میدهد... 

                                                        ...بیا 

                     بیا با هم کمی قدم بزنیم 

                                        دستهایت را   

                                                   به دستهایم میدهی 

                                                                       زیر باران؟

عادت

بیخود به خودت وعده میدهی

میدانی تا نگویی نمی آید و ببیند که چه نوشته ای یا چه خواسته ای؟

اصلا دارد یادت میدهد تا صبورتر باشی و کمتر بیتابی کنی

 آخر میدانی؟

میدانی او همین مسیر را در بهت یکسا له تو بسر برده است و حال در فضایی متفاوت از (با) یا (بی) تو بودن است

که حتی گاهی احساس میکنی نبود نت بهتر از بودنت است برایش

البته نبودنی که بداند از کنارش به سلامت کنار میروی

و بعد هم ظاهرت سالم باشد

 حتی اگر از درون موریانه ها بخورند ت و ذره ذره ات را جویده و تفاله کرده با شند

پس تلاش بیهوده ممنوع...

 میدانی دارد عادتت میدهد

 و میدانی

ومیداند که

 میتواند

مگر نه آنکه تمام هستیت را بخوبی میشناسد؟

سکوت کن که  فریاد هایت تنها صدای شکستن حنجره در نا متناهی آب است و ماهیان خوب میدانند واژه های شکسته صدا در آب چه آوایی دارند

بگذر از آنکه بیاید و بخواند

میخواهی از هم اکنون ساعت بگذار که کی سراغی از تو میگیرد...

(می ندارد)

مگر می آید که می داشته باشد؟

یلدا

سالهاست از همان قدیمترک ها که حافظه ی من اجازه ی درک شعر را داد٫حافظ قسمتی از زندگی شد و حافظ خوانی و تفال به آن جزیی از برنامه ها. 

اما یلدا و حافظ چیز دیگریست 

دیشب نزدیک به پنجاه تا فال گرفتم یدونه شبیه به هم در نیامد 

تا اینکه تو خواستی. 

یادت هست پیامت؟ 

فال زیبایی آمد که نمیدانستم نیتت چیست 

به نیت (میم ... الف) = ما بعد از تو حافظ را گشودم و عجبا همان غزل فال تو آمد و من حیران... 

یادت هست بلافاصله تماس گرفتم و فال و حال و احوالمان را یکی دیدم؟ 

و تو رندانه ( برگرفته از مکتب حافظانه هایت) حواله مرا به . . . دادی؟ 

این غزل شاهدی بر تمام نیت ماست و شاهدی بر ... 

 

هاتفی از گوشه میخانه دوشگفت ببخشند گنه می بنوش
لطف الهی بکند کار خویشمژده رحمت برساند سروش
این خرد خام به میخانه برتا می لعل آوردش خون به جوش
گر چه وصالش نه به کوشش دهندهر قدر ای دل که توانی بکوش
لطف خدا بیشتر از جرم ماستنکته سربسته چه دانی خموش
گوش من و حلقه گیسوی یارروی من و خاک در می فروش
رندی حافظ نه گناهیست صعببا کرم پادشه عیب پوش
داور دین شاه شجاع آن که کردروح قدس حلقه امرش به گوش
ای ملک العرش مرادش بده

و از خطر چشم بدش دار گوش 

آب

با اجازه عزیزت این شعر تقدیم میشود به آستان ملکوتی حضرت عشق ابوالفضل العباس (ع) و احوال صحن و سرای آن عزیز را نشان دارد: 

 

 

دست فرات سینه ی غم را نمور کرد

تا از رواق پر جبروتت عبور کرد

زائر که پر عطش از شوق وصل بود

در لحظه ای ، تو، آب، کربلا را مرور کرد

در انحنای ساحل چشمان زائران

دیدم غمی که کمی گونه شور کرد

در قاب آینه ی دیدگان عشق

 گلدسته های کاشی  مینا حضور کرد

دست تو، گلدسته، گنبد طلای عشق

گویی که آسمان آبی بالا غرور کرد

لب تشنه یا بریده کف و بی نفس شدن

یا بی برادری که حسینت نشور کرد

دلگرمی برادرانه ی خواهر به پای تو

آغوش مهر برادر سرور کرد

از خیمه تا فرات فقط عشق مید وید

همپای تو زمین و زمان را که دور کرد

دیگر تمام آب جهان ، گرد این حرم

عمریست مختصر شده خود را مرور کرد

۰۰۰می