پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

سرای بیکسی

 

 این سروده زیبا بی گمان ملال اور است. اما آنقدر حال و هوای این روزهایم را با خود یدک میکشد که گاه و بیگاه بر روی لبانم ترنم میشود:

در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند

به دشت پر مــــلال ما، پرنــــــده پر نمـی زنــــد

یکــی زشب گرفتــگان، چــــــــراغ بر نمی کنـــد

کسی به کوچــه سار شب، در سحر نمی زند

نشستــــــه ام در انتظار این غبار بی ســــوار

دریغ کز شبـــــی چنین، سپیــده سر نمی زنــد

دل خراب من، دگـــــر خرابتــــــر نمــــی شـــود

که خنجر غمت از این خرابتـــــــر نمـــــــی زند

گذر گهــــی است پر ستم، که اندرو به غیر غم

یـکی صــــــلای آشنا، به رهگــــــذر نمی زنـــــد

چه چشم پاسخ است از این، دریچه های بسته ات

بـــــرو که هیچ کس نــــدا، به گوش کر نمی زنــــد

نه سایه دارم و نه بر، بیفکننـــــــــدم و ســـزاست

اگر نــــه بر درخت تر، کســـــی تبر نمـــــی زنــد


                                                          شاعر: هوشنگ ابتهاج 

(ابتهاج را با شعرهای دیگرش بیشتر میشناسم...این غزل را میستایم)

نظرات 2 + ارسال نظر
() سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:09

منم دوستش دارم... می

بیکسیه منو یا این غزلو؟

() چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:10

بیکس نیستی...

هنوز ساحلی نیافتم
که جاذبه اش آرامش خاطرم شود
تلاطم دریای روز ها
آونگ زندگانیم شده
مرا به ساحل آغوشت باز میخوانی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد