پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

مثنوی عشق

۱۹ آبانماه 86 مثنوی را برایم نوشتی و من سر سختانه تاییدش نکردم تا برایم بماند. 

به احترام غزلواره های تمام روزهایمان تقدیم به تو در این روزها: 

 

این مثنوی حدیث پریشانی من است
بشنو که سوگ نامه ویرانی من است

امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام
بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام

گفتی غزل بگو غزلم شور و حال مرد
بعد از تو حس شعر فنا شد خیال مرد

گفتم مرو که تیره شود زندگانی ام
با رفتنت به خاک سیه می نشانی ام

گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد
بر چشم باد فرصت دیدن نمی دهد

وقتی نقاب محور یک رنگ بودن است
معیار مهر ورزیمان سنگ بودن است

دیگر چه جای دل خوشی و عشق بازی است
اصلا کدام احمق از این عشق راضی است

این عشق نیست ، فاجعه قرن آهن است
من بودنی که عا قبتش نیست بودن است

حالا به حرفهای غریبت رسیده ام
فهمیده ام که خوب تو را بد شنیده ام

حق با تو بود از غم غربت شکسته ام
بگذار صادقانه بگویم که خسته ام

... 

می

نظرات 1 + ارسال نظر
() سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 13:08

می... می سی... تو را و همه نوشته های تو را دوست می دارم...

می
غزلوار های شعر هااز تو ریشه داره...
مثنوی شاعر خوب بهمنی احوال . . .
و . . . ...می

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد