وصیت من به تو یک چشمک است هر جا که رفتی هر جا که بودی هنگام پاشیدن آب به صورت که زلال می شود دل آدم برای من در آینه چشمک بزن آینه راز دار من است بگذار تا آخر دنیا خیال کنم چشم چپت در آینه دیوانه ی من است ...
اینم اونی که پاک کردی: وصیت من به تو یک چشمک است هر جا که رفتی هر جا که بودی هنگام پاشیدن آب به صورت که زلال می شود دل آدم برای من در آینه چشمک بزن آینه راز دار من است بگذار تا آخر دنیا خیال کنم چشم چپت در آینه دیوانه ی من است
سلام ..منم پسرخاله .. اینجا چقدر عوض شده .. حال و هواشو می گم ... داشتم کامنتای قدیمی مو نگاه می کردم ..لینک تو هم بود .. کامنت منو تایید نکردی هم مهم نیست ... موفق باشی و سبز..
دستانم بی پروا شده اند آنها چیز هایی را می نویسند که من مجبور می شوم پاکشان کنم آخر آنها نمی دانند همیشه چیز هایی هستند که شیرینشان به گفته نشدن است. قلم را از دستانم میگیرم......مغارمی دهمشان تا بر چوب بکنند ناگفته ها را.
اشتباه نکن، اشکال نه از گیرندهست، نه از فرستنده - نه نویز، نه ... - ... اشکال از اینست که ساده و ساده، چهل/شصت/صد/هزار/هر شب منتظر میمانم و تو هر نصفهشب میآیی و نوید فردا را میدهی و من هر فردا تا عصر، غروب، شب، منتظر میمانم که بیایی و آخرش، هر فردا قبل از خواب، آرزو میکنم حداقل یکبار دیگر دروغ بگویی...
دارد یادم میافتد؛ دارد یادم میافتد؛ دارد یادم میافتد که چهقدر سعی میکردم یادم نیافتد. دارد یادم میافتد که چهقدر سعی کردم پلههای شکستهی آن نردبان شکستهی کوفتی را ندیده بگیرم و از آن بالا بروم، و نشد. دارد یادم میافتد که چهقدر برایـم قلّاب گرفتی و خودت پایین ماندی تا بروم چرخی بزنم؛ و رفتم؛ و خواب بودی، وقتی برگشتم. دارد یادم میافتد که چهقدر ساده و ساده از خوابیدنهای تو فرار کردم، مرگ ساختم، دفن کردم، فریاد زدم؛ و تو همهاش خودت را بهخواب میزدی، تا من نلرزم. دارد یادم میافتد که چهقدر سعی میکردم فراموش کنم، فراموش کنم، فراموش کنم. ...
گامهای محکمتر بر می دارم. کفشهای سبکتر می پوشم. گامهای آهستهتر بر می دارم. از جنس پر، کاه، سرما که نشنونی، بخوابی، بخندی، نلرزی، بمانی، نمیری، بخندی.
گامهای سادهتر بر می دارم. کفشهای سادهتر می پوشم. خندههای سادهتر - ؟ سادهتر از این؟ -
وصیت من به تو
یک چشمک است
هر جا که رفتی
هر جا که بودی
هنگام پاشیدن آب به صورت
که زلال می شود دل آدم
برای من در آینه
چشمک بزن
آینه راز دار من است
بگذار تا آخر دنیا
خیال کنم
چشم چپت در آینه
دیوانه ی من است
...
اینم اونی که پاک کردی:
وصیت من به تو
یک چشمک است
هر جا که رفتی
هر جا که بودی
هنگام پاشیدن آب به صورت
که زلال می شود دل آدم
برای من در آینه
چشمک بزن
آینه راز دار من است
بگذار تا آخر دنیا
خیال کنم
چشم چپت در آینه
دیوانه ی من است
سلامم
خوبین؟
. . .
هوای دل من دوباره برفیه..
خواستی بیا تماشا... خوشال میشم
منتظرتم
روزات برفی
یعنی می شه؟!
سلام ..منم پسرخاله ..
اینجا چقدر عوض شده .. حال و هواشو می گم ...
داشتم کامنتای قدیمی مو نگاه می کردم ..لینک تو هم بود ..
کامنت منو تایید نکردی هم مهم نیست ...
موفق باشی و سبز..
سلام
اینی که میگی خیلی فداکاریه
واقعا این کارو می کنی؟!
دستانم بی پروا شده اند آنها چیز هایی را می نویسند که من مجبور می شوم پاکشان کنم آخر آنها نمی دانند همیشه چیز هایی هستند که شیرینشان به گفته نشدن است. قلم را از دستانم میگیرم......مغارمی دهمشان تا بر چوب بکنند ناگفته ها را.
دستانت بنویسند... به گوش جان میشنوم
خیلی بی معرفتی مه میای ولی ...
...
اشتباه نکن،
اشکال نه از گیرندهست، نه از فرستنده
- نه نویز، نه ... -
...
اشکال از اینست که ساده و ساده، چهل/شصت/صد/هزار/هر شب منتظر میمانم
و تو هر نصفهشب میآیی و نوید فردا را میدهی
و من هر فردا تا عصر، غروب، شب، منتظر میمانم که بیایی
و آخرش، هر فردا قبل از خواب، آرزو میکنم حداقل یکبار دیگر دروغ بگویی...
یک بار بمان، برای من.
...
یادم است گفتم همه اش برای توست...
- میگوید منتظرم هستند، کلی کار دارم، ولی یک روز میآیم...
- «برای همیشه میمانی؟»
- همیشه خیلی طولانیست و عمر ِ من خیلی کوتاه
- «عمر ِ من کوتاهتر است، باور کن خسته نمیشوی»
...
می
برایت
دلتنگی عصر پاییز را می فرستم
مثل کلاغ های دم غروب
هیچ جا نیستم
فقط گاهی
یکی از پرهایم می افتد
هستی؟
هستم. ولی داغون و داغون تر...
دارد یادم میافتد؛
دارد یادم میافتد؛
دارد یادم میافتد که چهقدر سعی میکردم یادم نیافتد.
دارد یادم میافتد که چهقدر سعی کردم پلههای شکستهی آن نردبان شکستهی کوفتی را ندیده بگیرم و از آن بالا بروم، و نشد.
دارد یادم میافتد که چهقدر برایـم قلّاب گرفتی و خودت پایین ماندی تا بروم چرخی بزنم؛ و رفتم؛ و خواب بودی، وقتی برگشتم.
دارد یادم میافتد که چهقدر ساده و ساده از خوابیدنهای تو فرار کردم، مرگ ساختم، دفن کردم، فریاد زدم؛ و تو همهاش خودت را بهخواب میزدی، تا من نلرزم.
دارد یادم میافتد که چهقدر سعی میکردم فراموش کنم، فراموش کنم، فراموش کنم.
...
گامهای محکمتر
بر می
دارم.
کفشهای سبکتر
می
پوشم.
گامهای آهستهتر
بر می
دارم.
از جنس پر، کاه، سرما
که
نشنونی،
بخوابی،
بخندی،
نلرزی،
بمانی،
نمیری،
بخندی.
گامهای سادهتر
بر می
دارم.
کفشهای سادهتر
می
پوشم.
خندههای سادهتر
- ؟ سادهتر از این؟ -
از دروغ متنفرم...
اینجا مینویسم چون میدونم اول بلاگ اسکای رو باز میکنی...
حتی اگه خوابت ببره...