پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

۷۲

...ساعت فیزیولوژیکی بدن من، خیلی وقت رسیدن پاییز را مژده داده...
شاید هم، این ساعت فیزیولوژیکی بدن تو بود، که با آمدن پاییز رفتنت را مژده آورده...

ساعت ها با بودن تو اهنگ دارند و بی تو سکوتی ...

خیالت جمع باشه که ثانیه های متوالی باور بودنت رو دارم...شبیه دانه های تسبیح که رشته ان به هم متصل است و در انتهای ان تو هستی....یادت.. خاطرت.. نفست...

پناه میبرم به کنج خاطره. از پستوی گذشته ها بقچه روزگاران را بیرون میاورم و ساعتها و روزها و سالها را بیرون میاورم....

پناه میبرم به گفته ها و ناگفته ها.. بوده ها و نوشته ها.. رد پای خاطرت همیشه بهاریست...

گرم یاد اوری یا نه.. من از یادت نمیکاهم...

 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
() جمعه 30 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:14

...

شمایل شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 14:58 http://baghemahtab.blogsky.com

سلام پویا جون
یادته از زنای محله برات گفته باشم ؟؟ نگفتم که
به هر حال بیا تا برات بگم

نیاز دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 17:16

مرسی که لطف میکنین سر میزنین
التماس دعا
نماز روزه ها قبول
گرم یاد اوری یا نه.. من از یادت نمیکاهم...

() پنج‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 00:24

خیالِ خامِ پلنگِ من به سوی ماه جهیدن بود
... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماهِ بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شکفته! خداحافظ اگر چه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکارِ دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

(حسین منزوی)

() جمعه 6 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:38

دلت میگیره. هرکسی هم میخواد باشی فرقی نمیکنه اما وقتی باد پاییز میاد و میشینه رو صورتت دلت هوایی میشه. یه چیزی رو می خواد که تا قبلش نمی خواست، یه کسی رو می خواد تا کنارت باشه و با هم قدم بزنین زیر آفتاب مرده و تو حرف بزنی و حرف بزنی و حرف بزنی ...
برگ های زرد و سرخ که پخش زمین شدن و یه عالمه درخت سر به فلک کشیده و کلی صدای قار قار که میاد و یه سکوت عجیبی که آدم رو یاد کارت پستال می اندازه !
دلم ... می خواد ...

() جمعه 6 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:15

دریا رو دوست دارم چون با تموم بزرگی‌ش، هیچ وقت ماهی‌های کوچیک رو فراموش نمیکنه.
(از یه جای دیگه...)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد