پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

۶۹

 

بازگشته ام

   خسته از سرنوشت نامساوی

  و زخمی نا کجا های بی حاصل

         پیاده پای

             سرشار از

                  جراحاتی نا فهم

                        که زبان سنگ نمی دانند.

         *

       دل

     بازیگر ناشی بود

      پریدن و بریدن نمیدانست.

         * 

    دشمنی

         شیوه دلداگی نبود .

      بازگشته است

                             با تکه های شکسته

                                          و

                                        نفسی مسموم نا امیدی....

                                               *     *    *

                                                           شبانه ها/۱۳۸۶

نظرات 23 + ارسال نظر
() پنج‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:53

از کجا؟کی؟...

از کجا یا به کجا؟

آدمک باران شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:28 http://adamakebaran.blogsky.com

پریدن و بریدن؟!
بالاخره یاد میگیره!

اگه دل پریدن از بام رو میدونست که دیگه...
شایدم دل بریدن از....

ساینا شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:47 http://saina-sam.blogfa.com

سلام
من ساینا هستم
دیشب بالاخره منم یه وبلاگ واسه خودم ساختم و تصمیم گرفتم به همه وبلاگایی که خواننده همیشگیشون هستم سر بزنم و اینبار دیگه از خودم ردپا بزارم
چرا دروغ؟!اولین بار که میام اینجا و اینجا رو تو همون وبلاگایی که خواننده ی پروپا قرصشونم دیدم مثلا وبلاگ گیلاس خانومی
شعر زیبایی بود
موفق و سالم باشی

() یکشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:14

دل‌م می‌خواهد از کسی هدیه‌یی بگیرم؛ سوغاتی شاید، یا یک یادگاری.

هوس بی‌هوده‌یی است.

این عکس که بر عکس خودم زیبا است
تقدیم حضور حضرت والا است
*
کجا بیارم خدمتتون. امر بفرمایین. میپسندین؟

() یکشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 17:17

کدوم عکس؟
اگه می خوای بدی خودت نشونی رو می دونی...
گفتم که هوس بیهوده ایه...

() دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:20

سرِ من مستِ جمال‌ات
دلِ من دامِ خیال‌ات...

() دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:27

همین‌قدر که در نیمه‌شب‌ها با حروف بازی می‌کنم؛ با کلمه‌ها؛ تو را کم دارم.

...

() دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:46

هیچ کودکی
عک های خندان و رنگی ما را
به همکلاسی هایش نشان نخواهد داد
هیچ شاعری
نام های کوتاه و ساده ی ما را
به ذهن شعرهایش نخواهد سپرد
حالا
روی همه ی جاده های بهاری
برف می بارد
تا در صدای نشستن اش
من بی تو راه بروم.
از سفر
سکون تو ماند
سرریز از نگاه من
از عشق
من ماندم
خیس از باد
و ماه
و برف
و بوی تو.

() دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:39

برگشتم... بی آنکه طلوعی دیده باشم....

گم کردم...

همه چیزم را...

حتی خیال منتظرم را....

آمدم شاید آرامش از دست رفته ام را میان کاغذهای قدیمی ام پیدا کنم....

سایه ات را کنارم...

حضورت را در قلبم...

نورت در راهم...

مهربان ترین دوست....

تنهای تنها نمی شوم....

هیچ گاه....

() چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:01

من که برای خودم بنویسم، تو کجا هستی مگر؟
...

نیاز شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 13:49

کم پیدایید اقا!

() سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:31

بالاخره بعد از مدتها زنگ زدی اما نه برای اینکه حرف بزنی نه برای من نه برای ما... زنگ زدی که بگی ببخشید... برای اینکه میخواستی خیالت راحت باشه و با وجدان راحت بری.
اما من نمی بخشمت.نمی بخشم تا حداقل شاید یه بهانه باشه که وقتی برگشتی به بهانه دونستن دلیلش یه بار دیگه...

() چهارشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:32

آخر اش من می‌مانم و...
آخر اش من می‌مانم و...

آخر اش شبیه هیچ کدام از آخرهای دیگر نیست... شاید اصلن آخر نباشد.
حرفی که می‌ماند، در گلو می‌ماند... من می‌مانم و گلویی که نمی‌خواند.

بهانه هم بهانه‌های قدیم... دل‌ام تنگ شده... و نیست.

پ.ن: و نیستم.

() چهارشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:33

کتاب‌ها هر چه که باشند، هدیه باشند یا امانت، یک روز می‌روند جایی که باید باشند، کتاب‌ها در تملک هیچ‌کس نیستند، می‌آیند، می‌روند و شریک می‌شوند با تمام ِ آرزوهای آدم‌ها... و می‌مانند، کتاب‌ها با آدم‌ها می‌مانند، سکوت می‌کنند و زخم نمی‌زنند.
شمرده‌ای چند کتاب برای من و تو تکرار شده؟


پ.ن: او می‌رود دامن کشان، من زهر ِ تنهایی چشان

شاید کتابخانه ای..
تکرار هر لحظه را نوشیده ام . طعم انرا همیشه مزمزه کرده ام. چشیدنیست....
کتابهایت چشیدنیست.....


پ ن:
براستی
صلت کدام قصیده ای
ای غزل؟

محدثه پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 00:35 http://mohadesej.blogspot.com

سلام
اورامان هک شده
این آدرس وبلاگ جدیدمه...

() پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 14:57

نه به خاطر شعر
نه به خاطر جور دیگر زیستن
خانه من برای دو نفر کوچک بود
به همین خاطر تنها ماندم

() جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:19

آدم‌ها تنها که نباشند، می‌روند.

آدم‌ها تنها که می‌شوند، برمی‌گردند.



خوش به حال آدم‌هایی که می‌توانند هر موقع تنها نبودند بروند و هر موقع تنها ماندند برگردند.

از هر طرف که نگاه می‌کنی،‌ همیشه همین است،‌ کاری‌اش هم نمی‌توانی بکنی،‌ فقط می‌توانی سکوت کنی و بعد... هیچ... یکی از همان هیچ‌هایی عمیق که آدم بودن را یاد ات می‌آورد...

مردم دیده تو قبله ماست
مردم دیده ما قبله نماست..

() جمعه 16 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:37

ابد جایی‌ست حدفاصل روز مبادا و شبی که خواب تو را نمی‌بینم.

صدا معلق ماند -
میان قامت معشوق...
تا قیامت
میان فاصله عشق
تا شب شرقی...

() یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:48

بازگشته ای...
اما نه خسته که سرشار...
سرشار از عطر حرم...
عطر بودن...

() سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 00:08

تا صبح بیدارم می‌گذاری...

وقتی وسط‌ش زنگ می‌خورَد
و تو با لب‌خند
می‌روی...

تا صبح
رو به در
با همان توهمات پنجاه و دو سال بیش
یک سال می‌نشینم...
و به پوچی پنجاه و یک سال پیش می‌رسم
و پنجاه سال دیگر صبر می‌کنم
تا یادم بیاید اسمت چه بود،

تا صبح بیدارم... همیشه میمانم
میدانی خودت...

() سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 00:18

باید بنویسم.
باید بنویسم.
باید بنویسم.

نیاز چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 20:03

چقدر کم پیدا شدین؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!۱

() پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 21:32

پاسخ...

دارم یا ندارم؟
مسئله این است....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد