بازگشته ام
خسته از سرنوشت نامساوی
و زخمی نا کجا های بی حاصل
پیاده پای
سرشار از
جراحاتی نا فهم
که زبان سنگ نمی دانند.
*
دل
بازیگر ناشی بود
پریدن و بریدن نمیدانست.
*
دشمنی
شیوه دلداگی نبود .
بازگشته است
با تکه های شکسته
و
نفسی مسموم نا امیدی....
* * *
شبانه ها/۱۳۸۶
از کجا؟کی؟...
از کجا یا به کجا؟
پریدن و بریدن؟!
بالاخره یاد میگیره!
اگه دل پریدن از بام رو میدونست که دیگه...
شایدم دل بریدن از....
سلام
من ساینا هستم
دیشب بالاخره منم یه وبلاگ واسه خودم ساختم و تصمیم گرفتم به همه وبلاگایی که خواننده همیشگیشون هستم سر بزنم و اینبار دیگه از خودم ردپا بزارم
چرا دروغ؟!اولین بار که میام اینجا و اینجا رو تو همون وبلاگایی که خواننده ی پروپا قرصشونم دیدم مثلا وبلاگ گیلاس خانومی
شعر زیبایی بود
موفق و سالم باشی
دلم میخواهد از کسی هدیهیی بگیرم؛ سوغاتی شاید، یا یک یادگاری.
هوس بیهودهیی است.
این عکس که بر عکس خودم زیبا است
تقدیم حضور حضرت والا است
*
کجا بیارم خدمتتون. امر بفرمایین. میپسندین؟
کدوم عکس؟
اگه می خوای بدی خودت نشونی رو می دونی...
گفتم که هوس بیهوده ایه...
سرِ من مستِ جمالات
دلِ من دامِ خیالات...
همینقدر که در نیمهشبها با حروف بازی میکنم؛ با کلمهها؛ تو را کم دارم.
...
هیچ کودکی
عک های خندان و رنگی ما را
به همکلاسی هایش نشان نخواهد داد
هیچ شاعری
نام های کوتاه و ساده ی ما را
به ذهن شعرهایش نخواهد سپرد
حالا
روی همه ی جاده های بهاری
برف می بارد
تا در صدای نشستن اش
من بی تو راه بروم.
از سفر
سکون تو ماند
سرریز از نگاه من
از عشق
من ماندم
خیس از باد
و ماه
و برف
و بوی تو.
برگشتم... بی آنکه طلوعی دیده باشم....
گم کردم...
همه چیزم را...
حتی خیال منتظرم را....
آمدم شاید آرامش از دست رفته ام را میان کاغذهای قدیمی ام پیدا کنم....
سایه ات را کنارم...
حضورت را در قلبم...
نورت در راهم...
مهربان ترین دوست....
تنهای تنها نمی شوم....
هیچ گاه....
من که برای خودم بنویسم، تو کجا هستی مگر؟
...
کم پیدایید اقا!
بالاخره بعد از مدتها زنگ زدی اما نه برای اینکه حرف بزنی نه برای من نه برای ما... زنگ زدی که بگی ببخشید... برای اینکه میخواستی خیالت راحت باشه و با وجدان راحت بری.
اما من نمی بخشمت.نمی بخشم تا حداقل شاید یه بهانه باشه که وقتی برگشتی به بهانه دونستن دلیلش یه بار دیگه...
آخر اش من میمانم و...
آخر اش من میمانم و...
آخر اش شبیه هیچ کدام از آخرهای دیگر نیست... شاید اصلن آخر نباشد.
حرفی که میماند، در گلو میماند... من میمانم و گلویی که نمیخواند.
بهانه هم بهانههای قدیم... دلام تنگ شده... و نیست.
پ.ن: و نیستم.
کتابها هر چه که باشند، هدیه باشند یا امانت، یک روز میروند جایی که باید باشند، کتابها در تملک هیچکس نیستند، میآیند، میروند و شریک میشوند با تمام ِ آرزوهای آدمها... و میمانند، کتابها با آدمها میمانند، سکوت میکنند و زخم نمیزنند.
شمردهای چند کتاب برای من و تو تکرار شده؟
پ.ن: او میرود دامن کشان، من زهر ِ تنهایی چشان
شاید کتابخانه ای..
تکرار هر لحظه را نوشیده ام . طعم انرا همیشه مزمزه کرده ام. چشیدنیست....
کتابهایت چشیدنیست.....
پ ن:
براستی
صلت کدام قصیده ای
ای غزل؟
سلام
اورامان هک شده
این آدرس وبلاگ جدیدمه...
نه به خاطر شعر
نه به خاطر جور دیگر زیستن
خانه من برای دو نفر کوچک بود
به همین خاطر تنها ماندم
آدمها تنها که نباشند، میروند.
آدمها تنها که میشوند، برمیگردند.
خوش به حال آدمهایی که میتوانند هر موقع تنها نبودند بروند و هر موقع تنها ماندند برگردند.
از هر طرف که نگاه میکنی، همیشه همین است، کاریاش هم نمیتوانی بکنی، فقط میتوانی سکوت کنی و بعد... هیچ... یکی از همان هیچهایی عمیق که آدم بودن را یاد ات میآورد...
مردم دیده تو قبله ماست
مردم دیده ما قبله نماست..
ابد جاییست حدفاصل روز مبادا و شبی که خواب تو را نمیبینم.
صدا معلق ماند -
میان قامت معشوق...
تا قیامت
میان فاصله عشق
تا شب شرقی...
بازگشته ای...
اما نه خسته که سرشار...
سرشار از عطر حرم...
عطر بودن...
تا صبح بیدارم میگذاری...
وقتی وسطش زنگ میخورَد
و تو با لبخند
میروی...
تا صبح
رو به در
با همان توهمات پنجاه و دو سال بیش
یک سال مینشینم...
و به پوچی پنجاه و یک سال پیش میرسم
و پنجاه سال دیگر صبر میکنم
تا یادم بیاید اسمت چه بود،
تا صبح بیدارم... همیشه میمانم
میدانی خودت...
باید بنویسم.
باید بنویسم.
باید بنویسم.
چقدر کم پیدا شدین؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!۱
پاسخ...
دارم یا ندارم؟
مسئله این است....