پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

۵۹


باز باران بی ترانه
باز باران با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم

 

من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی دانم، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست

 

نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست
نمی فهمم

 

کجای اشک یک بابا
که سقفی از گِل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد
نمی دانم

    **********************************

   هنوز تاثیر  متن قبلی رو احساس میکنم .

نظرات 3 + ارسال نظر
نیاز سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:34

چقدر کم پیدا شدین!!...به خاطر این تاثیر این متنهاست؟؟

کمی تا قسمتی .....

محدثه سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:31 http://mohadesej.blogsky.com

سلام
من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی دانم، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست








درون قطر ه های پاک اشکانت
نگاه
ارزویت
سرد و بی روح است....

تمام لحظه ها را غم فرو بلعید....

مرجان چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 19:21 http://nemone.blogsky.com

سلام پویا جان
مرسی که بهم سر زدی . این شعر بسیار بسیار زیباست . منم قبلا توی یکی از پستهام با عنوانه باز باران ، نوشتم . دوست داری بخونش

راستی خواستی گیگیلیو بشناسی ، جوابه کامنتت رو دادم بیا بخون

شاد باشی

ممنون که اومدین..
از اشنایی با گیگیل خوش حالم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد