پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

۵۳

 

             ارام قدم میزنم و خودم را به کافه خیال میرسانم.

         حس سرشار رویای تو مرا در می رباید و تن به گرما و ترنم و بوی ملایم عطر تو در فضای نیمه تاریک روشن کافه میدهم. خیال روی تو با کمی خاطره...و یک برش از لحظه ای شیرین که با تو بودم. فرقی نمیکند کدام قسمت . مهم است که شیرین و دلچسب باشد...

        لحظاتی رخوت انگیز و ارام بخش.. لحظاتی توام با مستی و مدهوشی....به پنجره مینگرم.هیچ معلوم نیست. شاید کسی نباشد و جایی... مهم نیست. مهم اینست که اینجا تو هستی در خیالی شیرین با همه انچه که خواسته ام.....

       شب به پایان رسید و مست و نیمه مدهوش از کافه بیرون میزنم. سوز سرمای تنهایی در خاکستری پیاده رو حقیقت رها شده و هوا اکنده از سوزش غربت بی تو بودن شده است.

      تن به راه می سپارم .

     سپیدی پگاه از پشت سر می اید و در می یابم که در تاریکی پیاده رو تن به مه محکومی داده ام که انتها ندارد و غرق ان هستم. تن به مه میسپارم. تن پوشی از وهم و رویا از کافه تا نا کجا اباد مرا با خود می برد.....

    تن به تو میسپارم......

     می....

 ********************

 پی نوشت:

          اگه میتونی از من بنویس. اما اجازه تایید و نشر رو هم بده.....

نظرات 12 + ارسال نظر
نیاز جمعه 4 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:11

امیدوارم از شوخی من تو وبلاگم ناراحت نشده باشید..

() جمعه 4 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:03

ملالی نیست جز دوریِ شما

اینجا هوا خوب است ؛
باد هم می آید.
و صدای خدا تا بینهایتِ بودن.
و آوازِ خیال
خیال که نه ؛
نمیدانم .
هر چه هست ؛
هر چه باید هست و هر چه نباید نیست.
تو را نمیدانم.
کاش باشی.
چون تو بایدِ منی.
زیباست
بودنِ من ‘ نبایدِ نبودنِ تو .
و این دلیلِ بقایِ این و آنِ من است.

باری ؛
میگفتم:
اینجا هوا خوب است ؛
باد هم می آید.
و صدایِ تو که از سر آغازِ منی.
...
اینجا بهشتِ من است.
تو و من و خدا

وصال--درد دل عاشق و معشوق== جمعه 4 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:37 http://gonjishk.blogsky.com/

سلام
مرسی عزیز

بی نام شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:54

اورز می خوام شوما مجردین یا متاقل !

نیاز شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 20:51

اقا اون جریان کادو که شوخی بود...ولی خوب برای اطلاع ۱۹!..ممنون از لطفت...!

کادویی سر جاشه... اما اجازه بده سکرت بمونه. قبوله؟

محدثه شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:41 http://mohadesej.blogsky.com

تن به مه سپردن...
تعبیر جالبی بود!


در مورد اورامان هنوز توضیح ندادم،حتمن در اولین فرصت توضیح می دم

راستی،بابا از بستنی مهم تر بود،چون بابا بستنی رو می خرید...

بابا از بستنی همیشه مهمتره. بزرگ که بشیم مطلب دستمون میاد.

آدمک باران یکشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 23:08 http://adamakebaran.blogsky.com

تن به تو می سپارم و ...

به حرمت نگاهت
رکوع چشمانم
به سجده می ایند.

() یکشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 23:37

چطور میشه خاطره نوشت وقتی لحظه لحظه ِ خاطرم سرشار از عطر توست...
مگه میشه از گفت،از تو نوشت؟

مرجان دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 17:21 http://anemone.blogsky.com

سلام پویا جان !

مرسی که بهم سر زدی و ممنون که منو لینک کردی !

پاراگراف مونده به آخری « پیاده رو » رو اشتباه نوشتی !

کافه خیال تشبیه خوبیه ! منو گیگیلی بیاییم توی کافه خیالت کافه گلاسه بخوریم ؟ (چشششششمولک)

سلام.ممنون.
اصلاح کردم.
کافه خیال یه قسمت از داستانه که داره اتفاق اون شکل میگیره...
هسته های نوشتاری اون رو تکه تکه میذارم ....

آدمک باران دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 18:22 http://adamakebaran.blogsky.com

ممنون از لطفتون. منم شما را لینک کردم.

صال--درد دلعاشق ومعشوق-- دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 20:45 http://gonjishk.blogsky.com/

چقدر خوبه ادم یکی را دوست داشته باشه نه به خاطر اینکه نیازش رو برطرف کنه نه به خاطر اینکه کس دیگری رو نداره نه به خاطر اینکه تنهاست و نه از روی اجبار بلکه به خاطر اینکه اون شخص ارزش دوست داشتن رو داره ...

سلام
مرسی سر زدین

خوبه ارزشها در دوست داشتن باشه نه با معیار دیگه ای عیار رو سنجید..

() سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:39

من که گفتم نمیشه از تو نوشت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد