خدایا:
در استان روزی نکو و ایامی دلپذیر بنده عاصی و گنهکارت تنها ترا میطلبد و میجوید.
خدایا:
مرا وسیله "صلح و آشتی" خود قرار ده ؛
,
***********
شروع لحظه شیدایی تغزل است و سفر با تو
و انتظار عبور از شب و در حضور و گذر با تو
در اسمان پر از ابرهای باران زا
و چشمهای بهاری و چتر تر با تو
شروع لحظه اتش غبار غیرت و ماندن
تولد در تلخی و کویر و گذر با تو
خودم غربیه و شهرم پر از نگاه بیگانه
ترانه افتاب اقاقی دلم و سر با تو
کنار خامش من تا نشسته ای گفتم
هزار اینه خندید در سفر با تو
کنار عشق تو بودن و دست در دست بهار
سفیر صاعقه و غم شریک این خطر با تو
شروع لحظه اغاز لحن رنگین شد
به اعتراف شقایق به اعتراف سفر با تو.
اعتراف ۸۶.۱.۱