پایان روزی پر فشار و استرس . . . خانه . . . ۲ صبح بود. . . .خواب. . .
۶:می
۱۰/۶:سلام نازنینم. می
۱۱/۶:سلام عزیزم؛ بیداری که... گفتم شهیدی الان.می
.
.
.
۲۲/۷:شهید شدم.بهشت راهم ندادند؛برگشتم. گفتند:دامان تد بهشت توست... این هم از امروز؛حالا تو دانی و روزگار من...می
۲۷/۷:می...بهشت تد با اعمال شاقه است.خود دانی...
.
.
.
و این چنین به بهشت خودم بازگشتم...گفتم که شهادت در دامانت مرا زیبنده است و تنها گلستان دامنت مینوی من خواهد بود...باورت نشد... باز هم مرا از خود بران...
می
می
کی اومدی؟کی نوشتی؟ زنگ زدم نبودی...
دامن من لیاقت تورو نداره.هرچه دارم از توئه...
حالا حالا ها باید بگم ...؟
بگی: الان؟
-: نه باشه بعدا...
می
تنهایی ام را با تو قسمت می کنم.... سهم کمی نیست...
تو بهشتت تنهایی؟
فکر نکنماااا !!!!!
می
با تو هستم...می
تو دنیایی که الان داری هستم
تو بهشتت نمی دانم
مگر اینکه بهشتی که می خواهی اینگونه باشه...!!!!
می