در وسعت برابر درد..
همیشه مادرم نشسته
و برایم کلاف می ریسد...
کرک سیاه..
کرک سپید...
و در رواق اندیشه ..
بر خاستم از بیتوته با تو..
و رویایت... درد مرا در می رباید....
( مجموعه شبا نه ها۱۳۸۵)
یه وقتایی میشه کنج دلت نشست و به ایینه دلت نیگا کرد... همونی که همیشه یه تصویر میسازه و بعدش همونو ....
اینا رو برام فرستادی تا بدونم کی هستم و چی هستم...
من نمیدونم چی بگم... فقط یه وقتایی دلم هوای خاطرات قدیم و میکنه.. اون موقعی که تازه پلک پنجره دلمونو باز کرده بودیم و بوی محبوب شب میومد و عطر من که رو لباست جا مونده بود.
***
شما هم بخونینش...:
دیدی با خودت حرف میزنی ؟ دیدی بعد سعی میکنی خودت رو خر کنی ؟ دیدی بعد بعضی وقتا خودتو دلداری میدی ؟ دیدی ؟
بعضی وقتا دقت میکنی میبینی داری با خودت حرف میزنی .. بعد بعضی وقتا تند تند حرف میزنی میدونی حرفا و لحن حرف زدنت یه پترن خاصی داره ؟ آره ؟ پس میدونی که بعد الان یه هو چی میشه دیگه ؟
آره ؟
خیلی بده که دیدی از خودت بدت میاد ؟ دیدی خیلی از خودت بدت میاد ؟ دیدی خیلی خیلی از خودت بدت میاد ؟ دیدی ؟ دیدی ؟ هر کاریشم که بکنی خودت همیشه پیش خودتی بدتم که میاد حتی نمیتونی بهش بگی برو بمیر چون خودتی ه میدونی خیلی بده که آدم چیزای بد رو جلو جلو بدونه
دیدی ؟ آدم وقتی دلش تنگ میشه بیشتر دوست دارتت .ازاون ورم اصن دوست ندارتت. بد خل میشه
*** ***
بابا من خل... خوبه؟ کجا ببینمت.. دلم برات تنگ شده ه ه ه ه ه ه
میرم باز پیدام نمی کنیها ....؟
یه سر بزن.. قرارشو بذار...می
تداعی یادت
اشفته گیسوی خاطراتم.
پنجره ای
به نگاهت گشوده ام
به ارامش کلامت
و
به سبزینه نهادینه وجودت
لحظه ها را می بویم
که ترا
در حریم باشکوه خاطر خواهی تبناک زندگی
مست باران عطوفت می یابد
موج التهاب نگاهت
تداعی زندگیست...
مجموعه شبانه ها/۱۳۸۴
کاش روز ها تموم نمیشدن و به شب پیوند نمیخوردن
بعضی وقتا شبا و روزا زوج بدی رو تشکیل میدن
کاش بودی و نمیرفتی...
انگشتانم را به پنجره میکشم و کوچه از ورای بخار پاک شده نمایان میشود...
میبارد...
... میبارم
میبارد....
...میبارم
چشمانم میبارند و میبارند ومیبارند.....
تا
رنگین کمان نگاهم...
دلت را برباید.
هنوز میبارم.
به مادرم گفتم: قلبی بزرگتر از مشت میخواهم.........................عشقی بزرگ در راه است...
...
لحن ابریشمین نگاهت بوی بوسه های اب و ایینه را میدهد.....مرا نوازش کن... انگونه که تنها زیبنده عشق توست...
اهسته از پرچین خاطرم عبور کردی و مرا به اخر مرور کردی....گاهی که به عبور شبانه ات در این شب خیال انگیز مینگرم.. تنها چشمانت است و تنها عبور شبانه ات از تمام اوهام و ارزو ها
و انچه بود و نبود در ذهن من و سودای سویدای من... منی که نیست.. همه چیز تویی. من معنایی ندارد...
شعر ها به رنگ نگاهت است و نگاهت به رنگ اسمان..دیروز که پاورفی خاطرات را ورق میزدم همه چیز رنگ ترا داشت و همه چیز بوی ترا میداد
همیشه به افتاب سلامی دوباره خواهم داد. ....مشرق نگاه..
شاید اشتباه میکنم خدا کنه اونی که فکر میکنم نباشه...
اسمون بعضی وقتا کوچیک میشه و جا برای فرشته هام تنگ میشه...
تا وقتی که همه چیز معلوم بشه...سکوت..
صبح ماموریت..معدن زغالسنگ..با حاله.. فاز میده.. سیاه میشیم و بر میگردیم.. بعدش دانشگاه کلاس دارم. نمیدونم با چه لباسی برم که بعدش تو دانشگاه سوتی نشه..
همکار تپل من هم میاد. اسمشو میذاریم تپل.... اخه از من بزرگتره...باور کنین.
این روزا دل و دماغ نداریم. حکم یکی از همکارا اومده و باید از پیش ما بره...تنزل درجه میگیره... تنبیه میشه.. برای من سخته.. برای بقیه هم سخته.. کاری نشد اما تنبیهش به این بنده خدا رسید....
حالا توپ تو زمین منه و من بازنده...
حوصله ندارم... یه کم بیشتر از همیشه بیتابی میکنه... به خدا فراموش میکنم و خودم میدونم که چی میشه...با یه اس ام اس یا یه تل اگه همه چی درست میشد الان من تو بهشت بودم..با خئا هم دیگه نمیشه با این چیزا گپ زد...
این روزا همه چی تعطیل.... بیخیال رد میشم... دروغ میگم..(پینوکیو شدم) همش فکر میکنم...لعنتی اصلا بعضی چیزا یادم نمیره... نه به خاطر تو یا من. بلکه به خاطر اینکه با بعضی خاطرات گره خورده است.. دلم هوای کربلا که میکنه..اونم دیگه بیخیال شدم...لعنت به من. با همه مخلفات....
اگه چیلاتی نبود.. اگه ...
اگه نبودی بهتر نمیشه.. شاید فقط یادم بره.. فقط همین......
* * *
پی نوشت:اگه اینا رو پاک کردم شاکی نشین..همینه دیگه
اه اگر راهی به دریاییم بود
از فرو رفتن چه پرواییم بود
گر به مردابی ز جریان ماند اب
از سکون خویش نقصان یابد اب
جانش اقلیم تباهیها شود
ژرفنایش گور ماهیها شود
...... فروغ
باز پاییز و فصل همه غصه های عالم....از بد حادثه همه چیز هم تو این فصل اتفاق میفته. غیر از دو اتفاق که در زمستان افتاد...
بعضی اتفاقهای خوب هم اینجا شکفته شدن.. درست وسط پاییز...
کاش میشد شکست و دوباره شکل گرفت...
شانه ات مجابم میکند
در بستری که عشق
تشنگی است.
زلال شانه هایت
همچنان
عطشم میدهد...
در بستری که
عشق
مجابش کرده است..
( از مجموعه شبانه ها)۱۳۸۴
امدی یا رفتی نمیدانم؟
مهم بودن یا نبودن است... بگو... هستی یا نیستی...
کاش احساس جدایی از تو نباشد
چیزی در درون من مثل یک حباب ابی میترکد.. مثل یک بغض نا شکفته...
حقیقت عریان به چه درد میخورد...جز انکه مرا رسوا کند یا تویی که در من است....
امشب قالب جدیدی از تو خواهم ساخت.. قالبی از نور که در هیچ ظرفی تعریف نشود...
راستی.. صبح شده. صبحت به خیر
گاهی که سر درد میشوم تقصیر توست...
گاهی که دچار درد سر هم میشوم تقصیر توست...
گاهی تقصیر توست...
امروز دیروزی را زمزمه میکردم که مرا به یادم اورد و زمزمه ای قدیمی که بوی ترا میداد..
کوچه پس کوچه های خاطرات قدیمی ترا از یاد برده اند؟ ترا نمیدانم... اما مرا از یاد برده اند..
مدتهاست در کوچه های قدیمی پرسه نمیزنم...
امروز زیر لب به نجوا میخواندمت:
... بود از ازل..
....در محوط دشمن بود یا...
پیوسته گلگون چهر ه اش...
ان بوی خوش..
یاد چیلات به خیر
امسال از هر سال دیگر به تو نزدیک ترم...
یاد شبهای خرمشهر و حصاری که مرا در بر میگرفت.. غروب شط و خاطرات تو..
گاهی مجنون را فراموش میکنم.چیست؟ کجاست؟؟مجنون منم یا تو؟ مجنون موعود است ؟قیس قصهء ما کیست؟
دلم هوای ترا دارد..
دلم بهاری است.. بهاری بهاری...
به یاد تمام خاطرات قدیم شب زنده داری کردم.لحظه ها رژه میرفتند و من سان میدیدم.
مستی لحظه های با تو بودن مرا تا صبح سر خوش و شاد نگاه داشت. دختر خورشید از مشرق نگاه که مرا نگریست در یافتم تنها من هستم و ورق پاره های خاطراتی قدیمی از دفتری که بوی نا و کهنگی میدهد.
خماری سرمستی دیشب مرا می کشد.....
کجایی ؟ نمیدانم....
گفتمت ...نگفتم؟
عیدت مبارک
پست های امروز برای دلتنگیهای دیروز که هنوز جا مانده اند و برای دلگیریهای امروز که خواسته و نا خواسته شکل گرفته اند و برای ... همه چیز از همه جاست.
قالب وبلاگ جدید نیست.... من میهمان این قطار هستم.. امروز سوار شدم.. کوپه چند؟ نمیدانم..... کی پیاده میشوم؟ نمیدانم
اما میدانم همقطار هستیم و همسفر... با کلمات و اندیشه
منتظر همه چیز هستم..