پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

عادت

بیخود به خودت وعده میدهی

میدانی تا نگویی نمی آید و ببیند که چه نوشته ای یا چه خواسته ای؟

اصلا دارد یادت میدهد تا صبورتر باشی و کمتر بیتابی کنی

 آخر میدانی؟

میدانی او همین مسیر را در بهت یکسا له تو بسر برده است و حال در فضایی متفاوت از (با) یا (بی) تو بودن است

که حتی گاهی احساس میکنی نبود نت بهتر از بودنت است برایش

البته نبودنی که بداند از کنارش به سلامت کنار میروی

و بعد هم ظاهرت سالم باشد

 حتی اگر از درون موریانه ها بخورند ت و ذره ذره ات را جویده و تفاله کرده با شند

پس تلاش بیهوده ممنوع...

 میدانی دارد عادتت میدهد

 و میدانی

ومیداند که

 میتواند

مگر نه آنکه تمام هستیت را بخوبی میشناسد؟

سکوت کن که  فریاد هایت تنها صدای شکستن حنجره در نا متناهی آب است و ماهیان خوب میدانند واژه های شکسته صدا در آب چه آوایی دارند

بگذر از آنکه بیاید و بخواند

میخواهی از هم اکنون ساعت بگذار که کی سراغی از تو میگیرد...

(می ندارد)

مگر می آید که می داشته باشد؟

نظرات 2 + ارسال نظر
() یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 17:07

می
می
می
می
می
می
می
می
...
.
.
.
...
می
می
می
می
می
می
می
می
...

امدی جانم به قربانت...
...ولی...
می

() دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:32

یعنی دیر شده؟؟؟!!

با تو؟
با تو هیچوقت دیر نیست.
با من شاید...
تو همیشه سر وقت بودی و هستی
(دیدی چه راحت دل وا میدم)
می

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد