پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

امشب

از خانه بیرون میزنم اما کجا امشب

شاید تو میخواهی مرا در کوچه‌ها امشب!

پشت ستون سایه‌ها روی درخت شب

میجویم اما نیستی در هیچ جا امشب؟

میدانم آری نیستی، اما نمیدانم

بیهوده میگردم به دنبالت چرا امشب؟

هر شب تو را بی جست و جو مییافتم اما

نگذاشت بیخوابی به دست آرم تو را امشب

ها ... سایه‌ای دیدم! شبیهت نیست اما، حیف!

ای کاش میدیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو میآمد از هر چیز

حتی ز برگی هم نمیآید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

بشکن قرق را ماه من، بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه‌ها را یک نفس هم نیست

شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمیآرم تو که میدانی از دیشب

باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

ای ماجرای شعر و شب‌های جنون من

آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟

نظرات 1 + ارسال نظر
() چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:37

پیاده روی می کنی زندگی ام را
تنم را
کلماتم را
سرخوشی های بودنت را
بهتِ بعد از بودنت را
مرا
خواب را
اتاق روانشناس را

خستگی سرت نمی شود تو!؟

من پخته بودم
بر گو چگونه خام درگاهت شدم باز
گاهی که محتاج محبت گشته بودم
مثل کبوتر
با مشتی از دانه و حجمی آب
یک روز
گشتم دوباره قصه ی یک راز
اینک به پایت
سر سجود و دل سجود است
تا بشکفد در دست تو
بال کبوتر های من
شیرین شود
این روزها
با لبخند تو
آغاز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد