من و بارش ابر تنهاییم
من و لحظه ی بی تراواییم
من و گم شدن در هیاهوی باد
تو و رفتنت تا ابد یاد باد
من اینجا گرفتار و پا بسته ام
اسیر غمی ...
* * * *
کاش میشناختمت...
روزی که میتوانستم...
سوگند به همه اقاقیا که عطر گلواژه های نگاهت بر جا میماند و اندوه من نه در گفتن این واژگان که در رفتن توست.. هر چند نمیروی...اندوه مرا در خود شکسته و خورد کرده است و به احترام توست مینگارم...
* * *
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود....
* * *
مینگارم در این مکان تا جان در بدن دارم...
انی که میدانم می ایی
۱۳/۸/۸۶ گرگان.....
پویا
میایی آرام آرام پایین
میایی و من چشم در انتظار آمدنت هستم که مثل همیشه قدر این دانه ها را بیشتر از پیش میدانم .شما دانه ی برفی هستی که در کنار هم گوله برفی میشوید و من آدم برفی ای را از سمبل روزهای برفیم درست خواهم کرد... پس تا هوای ما بس ناجوانمردانه سرد است بیا..منتظرم...(اگر لینکم کردی بگو منم بگذارم...)
عالی بودممنون!