وقت دلتنگی باید نوشت...نوشت و نوشت.
باید اونقد کاغذ رو با قلم اشنا کنی تا بیگانگی جایی نداشته باشه. قلم رو روی کاغذ وا بدی تا حضورش معنای بودن داشه برای همه نوشته های روی کاغذ....
علی کوچیکه دلم نیمه شب از خواب پا میشه.. چی دیده بود؟ خواب یه ماهی دیده بود... بذار ماهی سیاه کوچولو هم از قصه های شبانه عمو صمد بیاد و راه دریای بیدلی منو نشون بده....بذار اولدوز بیاد و قصه نا تمامشو تموم کنه............
اصلن بذار یه موج نو از تو قصه شاه پریون بیاد و ما رو ببره پیش دختر شاه پریون....تو کوچه های ته دریا که همش مرواریدا چراغ شب گوهرش و میتابن و میتابن و میتابن
دلم یه گلدون میخاد.. رو تاقچه پشت پنجره... ددلم یه پنجره میخاد به وسعت نگاه تو.. به وسعت هوای تو...
دلم تنگه... فقط همین.
* * * * * * * *
این روزها با توام و تنها...
خودت میدانی ...
معنایم با تو.........
دل منم یه پنجره میخواد.مثله همونی که هر روز صبح به روم باز میشد.
صبحی که از نیمه شب شروع میشد...
دل منم قصه میخواد.مثله قصه هایی ...
دل منم هوا میخواد.هوایی که سرشار از عطر تو باشه...
عطر مشرق نگاهت رو میتونم هر صبح تو پنجره اطاق استشمام کنم.
کامپیوترم هنوز اونجاست و پنجره و خودم..... دلم....
من هم هستم؟
اگه هستم چرا تنهایی؟تقصیر منه؟...
نه قربونت.
دلم تنگیدندندندن
اگر روزی نبودم و خواستی از من بنویسی بنویس کسی که هیچ چیز نمیخواست...
مهربان. اگه نبودی که این چیزا نبود. خودتم میدونی.....
شعر نبود. داستان نبود...تازه من هم نبودم...
جات اینجا خالیه...کجا؟ هان؟
اصلاحیه:بنویس کسی که هیچ چیز نمی خواست جز یه چیز...
خدا بهش میده. ایشاللا...
قول میدی که خدا بهش بده؟؟
یواشکی به من بگو...قول میدم از خدا برات بخوام
تنهایی های تو رو...
در کنار تنهاییهایت باد ترانه ای می سازد