از اون چیزایی که ادمو هوایی میکنه جمعه هاست....از پنجشنبه تا غروب جمعه.
پنجشنبه انتظار... غروب جمعه... نا امیدی..
****
با همه ی لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پر شور تر
کی شود این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما میشدی
ما به اسایه ما می شدی
هرکه به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم اتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو ارامه جان من است
نامه تو خط امان من است
ای نگهت خواستگه افتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده بر انداز به چشمم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
این نفست یارو مدد کار ما
کی و کجا وعده دیدار ما
*****
*:یادته حسینیه خرمشهر رو؟ چه شبی بود...
**:یادته اخرین روزی که تو شوش همه رفتن و من تنها موندم....؟
تنهاخوری...
یادمه با تو بودم و ...
کجاش تنها خوری بود؟ اونجایی که تنها رفتین و منو نبردین؟
کار کی تنهاخوری بود؟شما که تنها موندیو... یا...؟
االبته من که نبودم...............
میدانم
حالا سالهاست که دیگرهیچ نامهای به مقصد نمیرسد
،حالا همه میدانند که همهی ما یکطوری غریب
یک طوری ساده و دور
وابستهی دیرسالِ بوسه و لبخند و علاقهایم
نامه های من یا تو.....؟
با کدام ادرس؟
من خودم هم به مقصد نمیرسم
آن روز ...
همان روز که آفتاب بالا آمده بود
دفتر مشق ما هنوز خوابِ عصر جمعه را میدید
ما از اولِ کتاب و کبوتر تا ترانهی دلنشین پریا
ریرا و دریا را دوست میداشتیم
...
میدانی؟
دیگر سراغت را از نارنجِ رها شده در پیالهی آب نخواهم گرفت
دیگر سراغت را از ماه، ماهِ درشت و گلگون نخواهم گرفت
دیگر سراغت را از گلدانِ شکسته بر ایوانِ آذرماه نخواهم گرفت
دیگر
نه خوابِ گریه تا سحر
نه ترسِ گمشدن از نشانیِ ماه
دیگر نه بُنبستِ باد و نه بلندای دیوارِ بیسوال
من، همین منِ ساده ... باور کن ...
برای یکبار برخاستن هزارهزار بار فروافتادهام
دیگر میدانم نشانیها همه دُرُست
کوچه همان کوچهی قدیمی و کاشی همان کاشیِ شبْ شکستهی هفتم
خانه همان خانه و باد که بیراه و بستر که تهی ...
ها ریرا
میدانم ...
حالا میدانم همهی ما جوری غریب ادامهی دریا و نشانیِ آن شوقِ پُر گریهایم
گریه در گریه ...
خنده به شوق ...
نوش نوش ...
لاجرعهی لیالی ...
در جمع من و این بُغضِ بیقرار،
جای تو خالی ..
جای تو...
خالی...
سلام
آپ هستم
خوشحال می شم به وبلاگم سر بزنی
فکر کنم کامنت گذاشتن واسه وبلاگ شما٬ در حکم پریدن وسط حرفهای عاشقانه ی دو نفره. احساس حماقت میکنه آدم!