در وسعت برابر درد..
همیشه مادرم نشسته
و برایم کلاف می ریسد...
کرک سیاه..
کرک سپید...
و در رواق اندیشه ..
بر خاستم از بیتوته با تو..
و رویایت... درد مرا در می رباید....
( مجموعه شبا نه ها۱۳۸۵)
سلام پویا جان خسته نباشی وبلاگ قشنگی داری موفق باشی به ما هم سر یزن خوشحال میشیمبای
به پرواز شک کرده بودم من.سحرگاهانسحر شیری رنگی ِ نام بزرگدر تجلی بود.با مریمی که می شکفت گفتم«شوق دیدار خدایت هست؟»
سلام.هرکی یه جوری حرف دلشو می زنه.یکی با شعر مثل تو یکی با ... مثل دیگران.انگار به شعر علاقه ی زیادی داری؟راستی برو قالب وبتو عوض کن!!!!!!
چرا نمینویسی...
سلام پویا جان خسته نباشی وبلاگ قشنگی داری موفق باشی به ما هم سر یزن خوشحال میشیم
بای
به پرواز شک کرده بودم من.
سحرگاهان
سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ
در تجلی بود.
با مریمی که می شکفت گفتم«شوق دیدار خدایت هست؟»
سلام.
هرکی یه جوری حرف دلشو می زنه.یکی با شعر مثل تو یکی با ... مثل دیگران.
انگار به شعر علاقه ی زیادی داری؟
راستی برو قالب وبتو عوض کن!!!!!!
چرا نمینویسی...