سالهای دور سالهای دور دور بکارت قلبم را فروختم به دوستت دارمهای دختری از آفتاب شرق به دختری از اشراق و نور و محبت و مهربانی او تمام دامانش را به من بخشید و این سالها تمام این سالها خانه ای کوچک دارم در دامنه پر گل دامنش و هر روز طلوع می کند در چشمانم مهر بیکرانش به همراه بوسه هایی با طعم دوستت دارمهایی که هرگز کهنه نمی شوند... می |