وقتی برای سفر سالیانه ام می رفتم به این فکر افتادم که این سفر رو با پسرم میرم پسری که اسم پدرم رو داره و دوستش دارم. 20 سال قبل آخرای اسفند ماه 1370مادرم لباسهای پدرم رو به آویز گنجه آویخت و از اون زمان تا الان دلم یه سینه ستبر میخواد که بتونم سرم رو بذارم و آرام آرام . . . نمیدونستم تو اون لحظه ها واژه پدر برام زیباتره یا پسر اما جای خالی پدر رو هنوز کسی و چیزی نتونسته پر کنه حتی سفر های سالیانه عیدانه های این بیشتر از ده سال... |