پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

نمیدانم 

 کجای احساس  

تب آلود است  

که اینگونه  

جغرافیایی را جستجو می کند  

که 

 دسترسی به آن 

 رویایی بیش نیست 

 

می 

 

مهارت

چه مهارتی داری... 

برای بی تاب کردن این دل لعنتی 

سحر نمی خواهی 

افسونی هم لازمت نمی شود 

تنها کافیست 

 دمی از تو بی خبر بشوم... 

 

می

آن روزها

مادرم که دستش به من نرسید 

و از پدر هم دور بودم 

نشست و گریست 

و نفرینم کرد: الهی درد بیدرمان بگیری  

نفرینش گرفت

و اینگونه شد که من عاشق شدم 

... 

این نفرین های کاری 

درمانی هم دارد؟ 

برایم بنویس 

می

بارش مهربانی

می نویسم: یار 

می خوانم: مهربان بر من ببار 

 

..

 

دعا می کنم زودتر خوب شوی

و یک بار دیگر

میدانی چرا هر بار میگویم دوستت دارم؟

چرا به تکرار می گویم دوستت دارم؟

هر بار بعد از دیدنت احساس این را دارم که این آخرین دیدارمان بود

و بعد از ساعتی یا روزی به بینهایت می رسم

جایی نزدیک عدم

جایی شاید هم آنطرف تر از نیستی

***

یکی بیاید و دردها را نگاهی کند

شاید درمان بر آن یافت شود

***

این بار هم

بی کم و کاست

دوستت دارم

پرانتز

 

پرانتز را باز می کنم 


می نویسم: پرواز...
 

پرانتز را نمی بندم
 

بگذار پرنده آزاد باشد! 

 

 

می 

یادداشت

 

فقط می 

 

نشانم بده

کجاست رفیق همدلی روزهای بارانیت؟ 

که تنها قدم میزنی درین باز بارش ابرهای دلتنگی 

کجاست... 

کجاست صدای توامان بارش باران و نجواهای دوستت دارم و نگاه عاشقانه اش 

 که عمق نگاه را در مردمکانت 

جستجو می کند... 

.  

ترا چه شد؟ 

بی او 

 بی صدا 

بی ترنم 

... 

 

 می

تداعی خاطرات

سالهای دور

سالهای دور دور

 بکارت قلبم را فروختم  

به 

 دوستت دارمهای دختری از آفتاب شرق

به دختری از اشراق و نور

و محبت و مهربانی

او تمام دامانش را به من بخشید

و این سالها

تمام این سالها

خانه ای کوچک دارم در دامنه پر گل دامنش

و هر روز طلوع می کند در چشمانم

مهر بیکرانش

به همراه 

 بوسه هایی با طعم دوستت دارمهایی 

 که هرگز کهنه نمی شوند... 

 

می 

.

وقتی من نمیتونم چیزی رو حفظ کنم و نگه دارم... 

چه فرقی میکنه....؟؟؟؟؟ 

 . 

داشتن لیاقت می خواد

این همه عاشقی؟؟؟؟

کسی این قدر عاشق؟ مگر عشق بدون شناخت می شود؟ عشق بدون شناخت معنا ندارد. در ارتش های دنیا، نیرو هایی که عشقِ بدون شناخت دارند، می آیند و کُپ می کنند. از جایشان تکان نمی خورند. از گلوله می ترسند. این شناخت می خواهد که یکی روی مین بخوابد. سینه اش را بگذارد روی سیم خاردار تا دیگران از روی بدن او رد شوند. شوخی نیست. تا درک نباشد، نیت ها پاک نمی شود.
 

 

 

قسمتی از سخنرانی حاج همت بعد از عملیات والفجر4  

(حدود 4 ماه قبل از شهادت)

گاه

گاهی در زندگی 

 دلتان 

 به قدری برای کسی تنگ می شود 

که می خواهید  

او را از رویاهایتان بیرون بیاورید
و  

آرزوهای خودرا 

 در آغوش بگیرید

می

 

 

می 

 

آدینه

دیروز هم روزی برای تو و من 

روزی با تجربه ای زیبا 

 بعد از چند روز دوری 

راستش: 

فراق هم نتوانست تفریق کند بین ما را 

اما 

شاید سخنانمان بتواند...

یه وقتایی فک میکنم تو گذر دلم یه جایی تو خاکا افتاده
تو عبور بی هوا از یه کوچه گذری
حالا زیر پای این و اونه!!!!!!
شده مایه کار شون نوک کفش رهگذرا
شده بازیچه خاکای کف کوچه
شده همبازی بیمایه ترین چیزای آدما که وقتی نمیخوانشون میندازنشون کف پیاده رو و کوچه ها
حتی زحمت به خودشون نمیدن تو سطل آشغال بندازن
دل من جایی نیست
دل من کجاست؟؟؟

من اولین ِ تو نیستم. و آخرین لابد. تنهاترین ِ تو هم نیستم. می‌دانم. هی... این دانستن‌هاگاهی خیلی سنگین‌اند. گاهی آدم دلش می‌خواهد نداند اصلن. ‌می‌خواهد بیست و پنج ساله باشد، با یک عالمه امید الکی پلکی، با یک عالمه سرخوشی و شیفته‌گی. می‌خواهد ندانسته، دل داده بر باد، بر هر چه باداباد، دوست بدارد فقط. می‌خواهد وا بدهد، سربگذارد روی سینه‌ای، و دنیا آخر شود. و نترسد که دوست داشتن‌اش طوفان باشد و ویران کند هر چه آشیانه‌ی وارفته را. و نداند، و نترسد که همین باد تند سرخوش‌، چه می‌خورد به سنگ، چه آرام می‌گیرد یک وقتی. چه ساکن می‌شود همه چیز، و چه اندوهی، چه ملالی. و گمان کند ابدیتی هست، همیشه‌ای.... هی... این دانستن‌ها را من گاهی، هیچ نمی‌خواهم.

بعضی وقتا هست که دوست داری کنارت باشه  . . . 

 محکم بغلت کنه . . . 

 بذاره اشک بریزی تا آروم شی . . .  

بعدآروم تو گوشت بگه: . . . 

 

                             «دیوونه من که باهاتم»   

 

پی نوشت:اگه جایی پیدا بشه!!! اگه کسی تو رو همه جوره بخواد!!! 

اگه...!!! اگه...

از  از ها تا تاهای ناکجا آباد اندوه  فقط یک شکستن فاصله است 

 مهم نیست چه میشکند و چگونه میشکند 

مهم اینست که همیشه حجم اندوه بیشتر از تنهاییهاست 

و تنهایی من 

 شبیخون حجم این غمباره ها را باور نمیکرد 

و باور هم  نخواهد کرد 

 

ساختنی در کار نیست 

به سوگ لحظه های سوخته نشستم و به ثانیه ها سیاهپوشانگی میاموزم تا از چشم اندازی اغیار دور باشند 

 شاید کمی زمان بخرم تا دلی اندوه ناک را التیام بخشم

. . .  گاه بین فاصله ها 

                     نقطه هاست 

 

گاه بین نقطه ها .   .   .