سالهای دور
سالهای دور دور
بکارت قلبم را فروختم
به
دوستت دارمهای دختری از آفتاب شرق
به دختری از اشراق و نور
و محبت و مهربانی
او تمام دامانش را به من بخشید
و این سالها
تمام این سالها
خانه ای کوچک دارم در دامنه پر گل دامنش
و هر روز طلوع می کند در چشمانم
مهر بیکرانش
به همراه
بوسه هایی با طعم دوستت دارمهایی
که هرگز کهنه نمی شوند...
می
می.. اشکم دراومد...
چرا گلم؟
می...
سلام
شعر خیلی زیبا و پرمعنایی بود .
امید ک برای هم همیشه با طراوت و تازه بمونین .
من آرزومه
اون هم همینو می خواد
من هم . . .
.
.
سپاس