پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

پرانتزباز

نا گفته هایی از تمام گفتنی هایم

تابستانه

 

ترمز می زنم و می گویم مستقیم. 

می نشیند ... لبخند میزند و سلام می کند. 

می گویم:عجب برفی 

یادم میرود داشتم شوخی میکردم 

پر می شوم از هوای بودن در این صبح برفی 

                                     آن هم من سرما گریز... 

حتما افسونی گرما بخش با خود آورده است 

گرمایی استوایی... 

برفهای پیرامونم آب شده اند... 

 

می 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
() پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 13:36

کی؟کجا؟ها؟

همین پر شدن من از تو در صبحی که همه تو بودی و بس...
می

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد